Susa Web Tools
♥♥♥♥my love♥♥♥♥
♥♥♥♥my love♥♥♥♥


خيلي سخته...

 

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه …

خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی …

خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری …

خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی

به خاطرش زنده ای …

خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره

خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون بگه :

                  دیگه نمی خوامت


پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,

|
 

 


پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,

|
 

عاشقانه

 

اگه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنیا به اخر برسه تمام خط های تلفن پر میشه از

 

((منو ببخش))،((عاشقانه می پرستمت)) یا ((مراقب خودت باش))ولی یکی از این

همه تکون دهند تر:

((همیشه عاشقت بودم ولی هیچ وقت بهت نگفتم))

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری
ششم www.pichak.net كليك كنيد

باز چرا خیسه چشات؟باز چرا غصه داری؟هیچی نگو میدونم دیگه دوسم نداری...

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد بغضی نفسو گلویش را ازورد می خواست که 

عشق را نمایان نکند اشک امادو آبرویش را بردتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

کهنه فروش داد میزند اسباب شکسته میخریم چراغ کهنه میخریم بی اختیار داد زدم کهنه

فروش قلبه شکسته میخری؟

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

نـــــــــرو.........این راه رفتن نیس


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

یکی را دوس دارم ولی افسوس که او هرگز نمی داند

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

دلم تنگه دلش سنگه واسه سنگه دلم تنگه

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,

|
 

ميبخشمت

        

                                                 نمي بخشمت....

بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي....

بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي .....


                                                  نمي بخشمت .....

بخاطر دلي كه برايم شكستي .....

بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي.....

                                                 
نمي بخشمت .....

بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي.....

بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي....


                                                  
و مي بخشمت

بخاطر عشقي كه بر قلبم حك كردي


پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,

|
 

يك روز...

                        يك روز ميبوسمت!!!

 

                              فوقش ميشوم ابليس!!!

 

                     انوقت توهم بخاطر اينكه يك "ابليس" نورابوسيده جهنمي ميشوي!!!

 

                            جهنم كه امدي من انجا پيدايت ميكنم وهرروز ميبوسمت!!!

 

                            وااي خدا! چه صفايي پيدا ميكند جهنم!!!

 

                                                         يك روز ميبوسمت...

 

 


پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,

|
 

 


پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,

|
 

 


پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,

|
 

عشق دخترک

                 

ک دخترشانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد

 

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد

 

 زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد

 ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید

 

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

 

 

 پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخندزد

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

 

 مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

 

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

 

 

 مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

 

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود

 



 

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

                     

 

 

 

 

 


چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,

|
 

عشق وتاريخ مصرف!!!

                                          

امروز روز دادگاه بود و منصور داشت از همسرش جدا می شد …

منصور با خودش زمزمه کرد … چه دنیای عجیبی است این دنیای ما !
 یک روز بخاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

 

ژاله و منصور ۸ سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.
 آنها همسایه دیوار به دیوار یکدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.
 بعد از رفتن آنها منصور چند ماه افسرده شد.
 منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود.
 ۷سال از اون روز گذشت تا منصور وارد دانشگاه حقوق شد.
 دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید.
 منصور کنار پنجره دانشگاه ایستاده بود و به دانشجویانی که زیر برف تند تند
 به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند نگاه می کرد.
 منصور در حالی که داشت به بیرون نگاه می کرد یک آن خشکش زد.
 باورش نمی شد که ژاله داشت وارد دانشگاه می شد !

 

 منصور زود خودشو به در ورودی رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام کرد.
 ژاله با دیدن منصور با صدا گفت: خدای من منصور خودتی ؟!
 بعد سکوتی میانشان حکمفرما شد.
 منصور سکوت رو شکست و گفت : ورودی جدیدی ؟!
 ژاله هم سرشو به علامت تائید تکان داد.
 منصور و ژاله بعد از ۷ سال دقایقی با هم حرف زدند و وقتی از هم جدا شدند
 درخت دوستی که از قدیم میانشون بود جوانه زد.

 

از اون روز به بعد ژاله و منصور همه جا با هم بودند.
 آنها همدیگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاهی تبدیل شد به یک عشق بزرگ،
 عشقی که علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا می داشت.
 منصور داشت کم کم دانشگاه رو تموم می کرد و به خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی تونست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول کرد طی پنج ماه سور و سات عروسی آماده شد و منصور و ژاله زندگی جدیدشونو آغاز کردند.
 یه زندگی رویایی زندگی که همه حسرتش و می خوردند. پول، ماشین آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم و از همه مهمتر عشقی بزرگ که خانه این زوج خوشبخت رو گرم می کرد.
 ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت …

 

 در یه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب کرد !
 منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دکترها از درمانش عاجز بودند. آخه بیماری ژاله ناشناخته بود.
 اون تب بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها و زبان ژاله رو هم برد و ژاله رو کور و لال کرد.
 منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی پزشکان آنجا هم نتوانستند کاری بکنند.
 بعد از اون ماجرا منصور سعی می کرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد براش کتاب می خوند از آینده روشن از بچه دار شدن براش می گفت …

 

 

 

 ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغییر کرد منصور از این زندگی سوت و کور خسته شده بود و
 گاهی فکر طلاق ژاله به ذهنش خطور می کرد !!!
 منصور ابتدا با این افکار می جنگید ولی بالاخره تسلیم این افکار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده.
 در این میان مادر و خواهر منصور آتش بیار معرکه بودند و منصور را برای طلاق تحریک می کردند.
 منصور دیگه زیاد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر کار یه راست می رفت به اتاقش.
 حتی گاهی می شد که دو سه روز با ژاله حرف نمی زد !

 

 یه شب که منصور و ژاله سر میز شام بودند منصور بعد از مقدمه چینی و من و من کردن به ژاله گفت:
 ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم.
 ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه … منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت :
 من دیگه نمی خوام به این زندگی ادامه بدم یعنی بهتره بگم نمی تونم.
 می خوام طلاقت بدم و مهریتم …….
 در اینجا ژاله انگشتشو به نشانه سکوت روی لبش گذاشت و با علامت سر پیشنهاد طلاق رو پذیرفت.

 

 بعد از چند روز ژاله و منصور جلوی دفتری بودند که روزی در آنجا با هم محرم شده بودند.
 منصور و ژاله به دفتر ازدواج و طلاق رفتند و بعد از ساعتی پائین آمدند در حالی که رسما از هم جدا شده بودند.

 

 منصور به درختی تکیه داد و سیگاری روشن کرد.
 وقتی دید ژاله داره میاد، به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش.
 ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز کرده گفت: لازم نکرده خودم میرم و بعد هم عصای نابیناها رو دور انداخت و رفت.

 

 و منصور گیج و منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد !
 ژاله هم می دید هم حرف می زد …

 

 منصور گیج بود نمی دونست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده !
 منصور با فریاد گفت من که عاشقت بودم چرا باهام بازی کردی ؟!
 منصور با عصبانیت و بغض سوار ماشین شد و رفت سراغ دکتر معالج ژاله.
 وقتی به مطب رسید تند رفت به طرف اتاق دکتر و یقه دکتر و گرفت و گفت:
 مرد ناحسابی من چه هیزم تری به تو فروخته بودم ؟
 دکتر در حالی که تلاش می کرد یقشو از دست منصور رها کنه منصور رو به آرامش دعوت می کرد …
 بعد از اینکه منصور کمی آروم شد دکتر ازش قضیه رو جویا شد.
 وقتی منصور تموم ماجرا رو تعریف کرد دکتر سرشو به علامت تاسف تکون داد و گفت: همسر شما واقعا کور و لال شده بود ولی از یک ماه پیش یواش یواش قدرت بینایی و گفتاریش به کار افتاد و سه روز قبل کاملا سلامتیشو بدست آورد.
 همونطور که ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم.
 سلامتی اون یه معجزه بود !
 منصور میون حرف دکتر پرید و گفت: پس چرا به من چیزی نگفت ؟
 دکتر گفت: اون می خواست روز تولدتون این موضوع رو به شما بگه !
 منصور صورتشو میان دستاش پنهون کرد و بی صدا اشک ریخت چون فردای اون روز؛ روز تولدش بود …

                                                                                                                   

 


چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,

|
 

دليل عشق

                     

                         یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

 

 

                         چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

 

                        دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم

 

                       تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟

 

                       چطور میتونی بگی عاشقمی؟

 

                     من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

 

                     ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

 

                    باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،

 

                      صدات گرم و خواستنیه،

 

                     همیشه بهم اهمیت میدی،

 

                     دوست داشتنی هستی،

 

                     با ملاحظه هستی،

 

                     بخاطر لبخندت،

 

                   دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

 

                  متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت

 

                   پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون

 

                 عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

 

                 نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

 

        گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس

                  

                 منم نمیتونم دوست داشته باشم

      

                گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم

 

              اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم

 

         اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

 

                عشق دلیل میخواد؟

                

                           نه!معلومه که نه!!

 

                                       پس من هنوز هم عاشقتم

 

                                                              نظره تو چیه؟

                              

 


پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,

|
 

عشق من

 

           

                             وقتي كسي رو دوست داري  حاضري جون فداش كني


                                 حاضري دنيا رو بدي  فقط يك بار نگاهش كني


                                   به خاطرش داد بزني  به خاطرش دروغ بگي


                                  رو همه چيز خط بكشي  حتي رو برگه زندگي

                 

                                     وقتي كسي تو قلبته  حاضري دنيا بد باشه


                                     فقط اوني كه عشقته عاشقي رو بلد باشه


                                      قيده تمومه دنيا رو به خاطره اون ميزني


                                     خيلي چيزا رو ميشكني تا دله اونو نشكني


                                   حاضري بگذري از دوستايه امروز و قديم


                                 اما صداشو بشنوي شب از ميون دو تا سيم


                                  حاضري قلبه تو باشه پيشه چشايه اون گرو


                                   فقط خدا نكرده اون يك وقت بهت نگه برو


                                حاضري حرفه قانون رو ساده بزاري زير پات


                                به حرفه اون گوش بديو به حرفه قلبه با وفات


                                  وقتي بشينه به دلت از همه دنيا ميگذري


                                       تولد دوبارته اسمشو وقتي ميبري


                              حاضري جونت رو بدي ، يه خار تويه دستشم نره


                                 حتي يه ذره گردو خاك مبادا تو چشاش بره


                                   وقتي كسي تو قلبته يك چيزه قيمتي داري


                                 ديگه به چشمات نمياد اگر كه ثروتي داري 

 

                
             

 


چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,

|
 

حقيقت هاي زندگي

 

 

متین ترین کلمه عشـــق است

 

جذاب ترین کلمه آشنــــایی است

 

پاکترین کلمه وجدان است

 

زشت ترین کلمه خیــــانت است

 

بدترین کلمه بی وفـــایـی است

 

سخت ترین کلمه تنهــــایــی است

 

و تلخ ترین کلمه جـــــدایی است

 

 


چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,

|
 

ღ♥ღيادت باشهღ♥ღ

 

یادت باشه

 

یادت باشه عزیزم،دوست دارم همیشه

 

تو گفتی با نور عشق،زندگی زیبا میشه

 

یادت باشه دلم رو به دست تو سپردم

 

این عشق اسمونی رو هرگز ازیاد نبردم

 

یادت باشه که عشقم ازروی بچه گی نیست

 

دوست دارم می دونی ازروی سادگیم نیست

 

یادت باشه که گاهی فکر شقایق باشی

 

برای من که عاشقم یه یار عاشق باشی

 

یادت باشه همیشه کنار من بمونی

 

کنار تو خوشبختم دلم می خواد بدونی

 

یادت باشه که می خوام برای تو بمونم

 

تا همیشه تا ابد ازتو بگم وازتوبخونم

 

یادت باشه که باتوهمیشه صادقم من

 

اگه برات می میرم بدون که عاشقم من

 

یادت باشه دلم رو هرگز به بازی نگیری

 

دست منو که عاشقم به گرمی عشق بگیری

 

یادت نره که گفتم دوست دارم عزیزم

 

بهار عاشقیمونو به زیر پات می ریزم

 

                     

 

 

                                       

 

 


دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:,

|
 

╦ واسه haM دیگه ╦

                

                                       تـــو منـــو تنــــــها ßeZRi



                                       پس بی
ـــا با هم یکیـــŞĦi



                                       دست تو دست هم
ßeZRiற



                                       بگ
ــــیریــمــ دســتامــونــو ßaLД



                                       ب
ـــه خــــــدا بگـــیمـــOĐậYД



                                       ما می
ــخوایمــ تــا زندهــĦaŞti 



                                       واســـه همـــ
دیگـــه
ßEoniற


دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:,

|
 

یه داستان عشقی برای دختر پسرا!!!

                          

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :

" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....
ای کاش این کار رو کرده بودم ................."
                                                                                                                                                              


دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:,

|
 

شوق رهايي

                          

           كاش مارا باعزيزان اشنايي ها نبود                                 يااگربوداين همه دردجدايي هانبود      

          كي رواباشدزغن درباغ وبلبل درقفس؟                            كاش دركاره بشراين ناروايي هانبود                                                

          خنده هاي اشنايي گريه ها دارد ز پي                               اي خدا!چون بوداگراين اشنهيي هانبود؟

        ناز معشوق از نيازعاشقان بالاگرفت                                ورنه پاداش محبت بي وفايي ها نبود

      خودپسندي قطره راازوصل دريادوركرد                              سربه سر حق ميشدي گرخودستايي ها نبود

                     


دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:,

|
 

آرزو

 

 

من زیر بارون با چشام یک ارزو ساخته بودم .

واسه دوباره دیدنت زندگیمو باخته بودم.

یا ارزومو پس بده یا با یه بار دیدنت به زندگیم نفس بده

 


دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:,

|
 


تو اي يار تنها صدا كن مرا ز اندوه شبها رها كن مرا صدا كن صدا كن كه تا بوده ام دمي بي خيالت نياسوده ام صدا كن كه اميد ديدار نيست در اين ابر ماهي پديدار نيست

نازترین عکسهای ایرانی

 

 

nastaran
nastaran

 

بهمن 1390
دی 1390

 

هلاکم از فراموشی
نقاشی
مبار ای برف!
خيلي سخته...
عاشقانه
ميبخشمت
يك روز...
تا وقتی هستی
باران
کل کل شاعر زن و شاعر مرد !
ازدواج
عشق دخترک
یاد من باش
اونی که میخواستی
قسم
چهار فصل دل
عشق وتاريخ مصرف!!!
دليل عشق
عشق من
حقيقت هاي زندگي
ღ♥ღيادت باشهღ♥ღ
╦ واسه haM دیگه ╦
یه داستان عشقی برای دختر پسرا!!!
شوق رهايي
آرزو

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق من و آدرس new-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





░▓آســــــــــــــــمان آبی▓░
جامعه مجازی فانوس بوک
بي عنوان
موبايل اسكاي
***الهه ی عشق***
آهنگ پیشواز
♥♥♥♥طلوع يك عشق♥♥♥♥
مريلا
پرندگان زینتی و سخنگو
روستای اندریان
(دنياي خنده)
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 50
بازدید ماه : 66
بازدید کل : 49462
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


.



.

بهترين كدها در صبادانلود

كد لرزش هنگام ورود كاربر

كدهای زیبای ماوس